ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیم‌جانم را

بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را

اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من

دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را

به گردن بسته‌ای چون رشتهٔ بر پای زنجیرم

مروّت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را

به پیرامون گُل از بس خلیده خار در پایم

شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را

در این کنج قفس دور از گلستان، سوختم، مُردم

خبر کن ای صبا از حال زارم، باغبانم را

ز تنهائی دلم خون شد، خدا را محرم رازی

که بنویسم بسوی دوستانم، داستانم را

من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم

که دیدم تازه با گرگ اُلفتی باشد، شبانم را

اسیرم ساخت در دست قضا و پنجهٔ دشمن

دوچار خواب غفلت کرد از اوّل پاسبانم را


شب نما ، صبوحی کن ,صبوحی ,اسیرم ,مسوزان ,خدا ,شد، ,را به ,بنویسم بسوی ,دوستانم، داستانم ,بسوی دوستانم، ,که بنویسممنبع

شعر 005 صبوحی

شعر 004 صبوحی

شعر 003 صبوحی

شعر 002 صبوحی

شعر 001 صبوحی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین سایت اندرومدا نقاشی ساختمان و اجرای طرح های جدید نقاشی طرح های نما دورکاری درام تعمیرات گوشي هاي هوشمند اپلود فایل | اپلود سافت فروشگاه سایت بلاگ بیست موسسه حقوقی و بین المللی سام فروش کولرگازی ال جی ارزان دیواری