تا پریشان به رُخ آن زلف سمن ساست تو را

جمع اسباب پریشانی دلهاست تو را

دست بردی به رخ از شرم و حریفان گفتند

که تو مو سائی و عزم ید بیضاست تو را

همچو ترسا بچگان عود و صلیب افکندی

یا حمایل زد و سو زلف چلیپاست تو را

قبلهٔ خلق بود گوشهٔ ابروی تو زان

کعبه و میکده و دیر و کلیساست تو را

سرو را به تو چه نسبت، مه نو را چه نشان

قامتی مُعتدل و طلعت زیباست تو را

سر کوی تو بود م خونین کفنان

خود به بام آی اگر میل تماشاست تو را

بتولاّت صبوحی به دو عالم زده پای

با چنین دوست بگو از چه تبرّاست تو را


شب نما ، صبوحی تو ,صبوحی ,زلف ,طلعت ,سر ,زیباست ,تو را ,زیباست تو ,را سر ,طلعت زیباست ,و طلعتمنبع

شعر 005 صبوحی

شعر 004 صبوحی

شعر 003 صبوحی

شعر 002 صبوحی

شعر 001 صبوحی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین خدمات برش برنج خرید بلیط هواپیما بهترین سایت روی خط تاریخ طاقت بیار سلامتی فارسی ارزان کده اسباب بازی دخترانه کولر گازی و اسپلیت این کارزار بی بازاره مردم آزار